اایلیاجونم این عکست رو خونه خاله معصومه گرفتم واست, اونجا جشن تولد سهیل کوچولو روگرفته بودند که تازه به دنیا اومده
من اصلا حالم خوب نبود چون قرار بود تا 3روز پیشت باشم ولی اون روز بهمون خبر دادند که دو روز دیگه باید به سمت کربلاحرکت کنیم ومن هنوز امادگی دوری از تو رو نداشتم خیلی خیلی ناراحت بودم واسه سفر ودوری از تو نفسم اضطراب داشتم که چه طوری ازت جدابشم وتو عزیزدلم توی این 9روزی که من نیستم بدون من چیکار خواهی کرد وهمش باخودم میگفتم کاش اسمتو نوشته بودم
ولی تو غافل از اضطراب وناراحتی من واسه خودت خوش بودی وبا دوستات بازی میکردی این منو خوشحال میکرداون روز به ستایش سفارش کردم که در نبود من هواتو داشته باشه وتو رواذیت نکنه ومن در عوض قرار بود واسش سوغاتی بیارم وجالب اینجا بود که بهم گفت چی واسش بیارم بطری اب میخواست واسه مهدش !!!
مامان جونم اون شب تو یه کم تب داشتی که اظطراب من بیشتر شد که پسر مریضمو ولش کنم برم؟؟؟؟؟همون شب بردمت دکتر که تا خودم پیشتم خوب خوب بشی وخیالم راحت باشه وخداروشکر زود زود خوب شدی وتوی سفرم تصمیم گرفتم که دیگه بدون تو نفس هم نکشم
دوست دارم عزیزم وزندگیم